درآغوش باران
عاشقانه,عارفانه
به منصف بودن خدا شكی نیست ولی وسعت غم دنیا كجا و تنگی دل انسان كجا... چگونه وسعتی بدین بی مثالی در دلی، به قدر مشت دستم جای گیرد؟؟؟ خسته ام از آنان كه خواسته هایشان را در غالب باید ها و ناخواسته هایشان را در كالبد نبایدها به من تحمیل می كنند... به كجا و كه پناه برم از محبت های آتشین، كه آمدند به تن سردم گرمی دهند حال آنكه ذره ذره ی وجودم را ذوب می كنند. كجاست كه فریاد زنم من به جرم زندگی در كنار شمایم...هم قفسان حال كه همه در قفس دنیا در كنار هم هستیم!!! چرا... آری چرا ای دوست برای قدری فضای بیشتر در قفس این چنین بی پروایی؟؟؟ تو نیز در قفسی و اسیر این دنیا...
مهـــم اینــــه کــه بــاد ، بــارون ، آسمـــون مــال منـــه
مهـــم نیســت کــه غمگــــینم...
مهــــم اینـــه کــه الان پـر از تجـــربه ام
مهــــم نیســت یـه دونـه غصـــه دارم...
مهـــم اینـــه یـه عالمـــه بهـــانه دارم واســه خنـدیـدن
مهــــم نیســت دلـــم شکســته...
مهــــم اینـــه خدا درون دلهــای شکسته اســت
مهــــم نیســت شکســــــتـم...
مهـــم اینـــه کـه حـــالا آمــاده ی موفقیـــتم
Power By:
LoxBlog.Com |